حکایت پنجم
از باب"درتأثیرتربیت"
![سعدی](http://www.jamejamonline.ir/Media/images/1387/09/05/100955308496.jpg)
توانگر زاده اي را ديدم برسر گور پدر نشسته و با درويش بچه اي مناظره درپيوسته كه صندوق تربت ما سنگين است و كتابه رنگين و فرش رخام انداخته و خشت پيروزه درو به كار برده به گور پدر چه ماند خشتي دو فراهم آورد ه و مشتي در خاك بر آن پاشيده .
درویش پسر اين را بشنيد و گفت خاموش که فردا در قیامت،تا پدرت زير آن سنگهاي گران بر خود بجنبيده باشد پدر من به بهشت رسيده باشد .
خر كه كمتر نهند بر وي بار بي شك آسوده تر كند رفتار
مرد درويش كه با رستم فاقه كشيد بدرمرگ همانا كه سبك بار آيد
وانكه در نعمت و آسايش و آساني زيست مردنش زين همه شك نيست كه دشخوار آيد
به همه حال اسيري كه زبندي برهد بهتر از حال اميري كه گرفتار آيد
...................
رخام:سنگ مرمر
فاقه:تنگدستی
حکایتهای قبل را در ادامه مطلب مشاهده کنید.
ادامه مطلب |